گل
من چندین منشین غمگین
شام محنت بسر آمد
سر
و دست افشان غم دل بنشان
غمخوارت از سفر آمد
ز چه بنشستی بگشا دستی
آذین
کن صحن و سرا را
که
پس از غمها به رخ شبها
آب و
رنگ سحر آمد
شب
مهتابی ز چه بیتابی
روشن کن شمع صبوری
منشین
غمگین که مه دیرین
تابان و جلوه گر آمد
تو که آگاهی که چه شبهایی
با یاد
او بنشستیم
شب
بارانی غم پنهانی
رفت و
نور بصر آمد
پس
از آن دوری غم مهجوری
شور و شادی بر پا
کن
ز
غم پنهان نشوی گریان
چون او خندان ز در
آمد
شب مهجوری ز ره دوری
آوای
رهگذر آمد
که
سحر سر زد غم دل پر زد
شادی
از بام و در آمد
شب
جانکاهی شرر آهی
زد ابر غم به کناری
به
سر افرازی به دل افروزی
خورشید ما به در
آمد
پس از هجران غم بی پایان
پیدا شد
خاتم عشقم
به
دلم نوری چه شر و شوری
زان
مرغ خوش خبر آمد
بیژن ترقی