نمیدانی تو رسم دوستداری
نمیدانم که با جانم چه داری
مگو پیمان و عهدم استوار است
که در پیمان شکستن استواری
غمت چندانکه با ما سازگار است
تو صد چندان بما ناسازگاری
غبارم را توانی داد بر باد
اگر بر دل ز من داری غباری
دمار از روزگار غم بر آرم
اگر افتد به دستم روزگاری
رضی گوئی تو را دیگر چه حال است
خبر گویا ز حال ما نداری
رضیالدین آرتیمانی