هنوز اتصال من به خاطرات مرده ات !
نگاه
ناتمام من
به
عکس خاک خورده ات !
هنوز
بوی کهنگی میان شعر دفترم
شبی
که ماه می دمد به اشک های آخرم
کدام
اهل معرفت سری به خانه ام زده ؟
و
عطر ساده ی گلی به روی شانه ام زده ؟
کدام
دست مهربان مرا اشاره کرده است ؟
کنار
خانه ی دلم چرا حصار و نرده است ؟!
و
سوت ساده ی قطار چرا حزین و خسته شد ؟
چرا
تمام راه ِ من پر از خطوط بسته شد ؟
هنوز
در حیاط ما کنار یاس مرده ات !
کسی
نگاه می کند به کفش خاک خورده ات !
کسی
سوال می کند کسی جواب می دهد
و
نامه های پشت هم مرا عذاب می دهد !
سوال
می کنم چرا ؟ نمانده جای پای تو !
چرا
نمی رسد به من ؟ جواب نامه های تو !
فریبا شش بلوکی