من نگویم ، که به درد دل من گوش کنید
بهتر
آنست که این قصه فراموش کنید
عاشقان را
بگذارید بنالند همه
مصلحت
نیست ، که این زمزمه خاموش کنید
خون
دل بود نصیبم ، به سر تربت من
لاله
افشان به طرب آمده می نوش کنید
بعد
من سوگ مگیرید ، نیارزد به خدا
بهر
هر زرد رخی ، خویش سیه پوش کنید
غیر
غم دارو ندارم به جهان چیست مگر؟
رشک
کمتر به من هستی بر دوش کنید
خط
بطلان به سر نامه هستی بکشید
پاره
این لوح سبک پایه مخدوش کنید
سخن
سوختگان طرح جنون می ریزد
عاقلان
، گفتۀ عشاق فراموش کنید
رحیم معینی کرمانشاهی