شاید
تو آمدی و به یمن تو خندهها …
در
باغها دوباره صدای پرندهها …
شاید به احترام تو آن ساعت عزیز
ساکت
شدند از حرکت چرخدندهها
بیهمزبانی و غم بیهمزبانی و …
شاید
مرا گرفتی از این خونمکندهها
نزدیکتر شدی به من آنگونه که خدا
نزدیکتر
به گرمی رگهای بندهها …
در بیشههای چشم تو شیر آرمیدهاست
رام
تو میشوند درونم درندهها
با من بمان که عشق به دنیا بیاوریم
دنیا
به ما … به عشقپدیدآورندهها …
مژگان عباسلو