جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
درد عشق


گفتیم درد تو عشق است و دوا نتوان کرد

دردم از توست دوا از تو چرا نتوان کرد


گر عتاب است و گر ناز کدام است آن کار

که به اغیار توان کرد و به ما نتوان کرد


من گرفتم ز خدا جور تو خواهد همه کس

لیک جور این همه با خلق خدا نتوان کرد


فلکم از تو جدا کرد و گمان می‌کردم

که به شمشیر مرا از تو جدا نتوان کرد


سر نپیچم ز کمندت به جفا آن صیدم

که توان بست مرا لیک رها نتوان کرد


جا به کویت نتوان کرد ز بیم اغیار

ور توان در دل بی‌رحم تو جا نتوان کرد


گر ز سودای تو رسوای جهان شد هاتف

چه توان کرد که تغییر قضا نتوان کرد

 

 

هاتف اصفهانی



 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات