حیف آنها که
بالشان دادم شاخه شاخه پریده اند از من
از رفیقان راه می پرسی ؟ پیش ترها بریده اند از من
هرچه دادند زود پس دادم هر چه را خواستند رو کردند
عشق را در سخاوتم روزی ، به پشیزی خریده اند از من
کرمهایی که در تن خشکم شادمان می خزند و می لولند
سالها پیش در بهاری سبز ، ریشه هائی جویده اند از من
خشکی ام را بهانه می گیرند که رهایم کنند و در بروند
خودشان نیز خوب می دانند ، رگ به رگ خون مکیده اند از من
هر کجا از نفس می افتادند باز سنگ صبورشان بودم
گریه هایی به من فروخته اند ، خنده هائی خریده اند از من
محو کردند رد پایم را که ندانی کجا گرفتارم
بعد تا هر چه دورتر بشوند ، سمت دیگر دویده اند از من
چشم ها جور دیگری هستند ، حرف ها روی دیگری دارند
وای هرجا که پا گذاشته اند ، قصه ای آفریده اند از من
مهدی فرجی