من
پریشانم که راه خانه را گم کرده ام
من پریـــ … یا نه ، پس از تو شانه را گم کرده ام
میگذاری دام پشت دام و من در این قفس
آنقدر ماندم که طعم دانه را گم کرده ام
شمعم اما در خودم خاموش از بس بوده ام
اشتیاق صحبت پروانه را گم کرده ام
آشنا با هیچ کس جز تو نبودم ، ناگزیر
رفتهام هرجا ، دلی بیگانه را گم کرده ام
عاقلی کو تا بترساند مرا از عشق تو ؟
من شمار اینهمه دیوانه را گم کردهام
مژگان عباسلو