ما می توانستیم
زیباتر بمانیم
ما می توانستیم عاشق تر بخوانیم
ما می توانستیم
بی شک ... روزی ... اما
امروز هم آیا دوباره می توانیم ؟
ای عشق ! ای رگ
کرده ی پستان میش مادر
دور از تو ما ، این برِّگان بی شبانیم
ما نیمه های ناقص
عشقیم و تا هست
از نیمه های خویش دور افتادِگانیم
با هفتخوان این
تو به تویی نیست ، شاید
ما گمشده در وادی هفتاد خوانیم
چون دشنه ای در
سینه ی دشمن بکاریم ؟
مایی که با هر کس به جز خود مهربانیم
سقراط را بگذار و
با خود باش . امروز
ما وارثان کاسه های شوکرانیم
یک دست آوازی
ندارد نازنینم
ما خامشان این دست های بی دهانیم
افسانه ها ،میدان
عشاق بزرگند
ما عاشقان کوچک بی داستانیم
حسین منزوی