یار
و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو
جگر گوشه هم از شیر گرفتی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحب نظرم
من که با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانی است به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد، که درآمد پدرم
عشق و دلدادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا ! هیچ نیارزید که بی سیم و زرم
هنرم ، کاش ! گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در از شهر كنند
من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم
تا به در و دیوارش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم
تو
از آن دگری رو مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از آن جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم !
شهریار