تا
تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست
از
تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
که در این وصف زبان دگری گویا نیست
بعد
تو قول و غزل هاست جهان را اما
غزل توست که در قولی از آن ما نیست
تو
چه رازی که بهر شیوه تو را می جویم
تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست
شب
که آرام تر از پلک تو را می بندم
در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست
این
که پیوست به هر رود که دریا باشد
از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست
من
نه آنم که به توصیف خطا بنشینم
این تو هستی که سزاوار تو باز اینها نیست
محمدعلی بهمنی