مرا بازیچه ی خود
ساخت چون موسی که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را
نسیم ِ مست وقتی بوی گل میداد حس کردم
که این دیوانه پر پر میکند یک روز گلها را
خیانت قصه ی تلخی است اما از که مینالم ؟
خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را
خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
چه آسان ننگ میخوانند نیرنگ ِ زلیخا را
کسی را تاب ِ دیدار سر زلف ِ پریشان نیست
چرا آشفته میخواهی خدایا خاطر ما را ؟
نمیدانم چه افسونی گریبانگیر مجنون است
که وحشی میکند چشمانش آهوهای صحرا را
چه خواهد کرد با ما عشق ؟ پرسیدیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیده تر کردی معما را
فاضل نظری