بگذار من برایت چای بریزم
آیا گفتم که تو را من دوست دارم ؟
آیا گفتم که من خوشبخت هستم
زیرا که تو آمده ای ...
و حضورت مایه خوشبختی است
چون حضور شعر ، چون حضور قایق ها و خاطرات دور ...
بگذار پارهای از سخن صندلیها را
آن دم که به تو خوشامد میگویند ، برگردان کنم ...
بگذار آنچه را که از ذهن فنجانها میگذرد
آنگاه که در فکر لبان تواند ...
و آنچه را که از خاطر قاشقها و شکردان میگذرد ، بازگو کنم ...
بگذار تو را چون حرف تازهای
بر "ا ب ج د" بیافزایم ...
خوشت آمد از چای ؟
کمی شیر نمیخواهی ؟
و چون همیشه به یک حبه قند اکتفا میکنی ؟
اما من
رخسار تو را بی هیچ قندی
دوست دارم ...
نزار قبانی