پیش چشمان خدا خواب مرا دزدیدند
آن دو چشم تو که در آینه می چرخیدند
رقص و موهای پریشان تو همدست شدند
مثل پیچک به پر و پای دلم پیچیدند
یک شب عریان به در معبد رویا بردند
و خدایان به تنم عشق تو را پوشیدند
چشمهایی که مرا غرق ملامت کردند
کاشکی تا ته لبخند تو را می دیدند
هضم این حادثه انگار برایم سخت است
که پری چهره ای از لطف به من بخشیدند
راستی این غزل باکره تقصیر تو شد
که دو تا چشم تو در خواب مرا دزدیدند
رسول کامرانی