بگذار تا یادی کنیم از " آب ، بابا "
سرمشق های " سیب ، سینی ، سوت ، سارا "
بنویس بابا ، آب و نان را آبرو داد
بنویس بابا زندگی را سمت و سو داد
نقطه ، سر خط " باز باران ، با ترانه "
بنویس بابا رفت میدان ، بی بهانه
بنویس شعر ِ " یاد یار مهربان " را
درس " شب تاریک و ماه و آسمان " را
بنویس بابا روزگاری دیدبان بود
روزی شعاع ِ دید ِ او تا بی کران بود
امروز اما دیدگانش " سو " ندارد
امروز دیگر قدرت بازو ندارد
بابا خروشان بود روزی مثل کارون
اما امانش را بریده ، سرفه اکنون
" آن مرد آمد " ، بود سر مشق دبستان
امروز " بابا " گشته سر مشق دلیران
آن مرد آمد ، زیر باران ، ناز نازان
این مرد هم آمد ، ولی بر دوش یاران
آن مرد آمد ، از افق های خیالی
این مرد آمد ، واقعی ، اما هلالی
آن مرد ، می گفتند ، روزی " داس دارد "
این مرد ، اما ، صولت عباس دارد
آن مرد با این مرد ، خیلی فرق دارد
فرقی ، چو فرق بین غرب و شرق دارد