جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
میترسم از حرفی که ..


در خویش میسازم تو را ، در خویش ویران میکنم

میترسم از حرفی که باید گفت و پنهان میکنم

 

جانی به تلخی میکَنم ، جسمی به سختی میکشم

روزی به آخر میبرم ، خوابی پریشان میکنم

 

در تار و پود عقل و جان ، آب است و آتش توامان

یک روز عاقل میشوم ، یک روز طغیان میکنم

 

یا جان کافر کیش را تا مرز مردن میبرم

یا عقل دور اندیش را تسلیم شیطان میکنم

 

دیوار رویاروی من ، از جنس خاک و سنگ نیست

یک عمر زندان توام ، یک عمر کتمان میکنم

 

از عشق از آیین تو ، از جهل ِ تو از دین ِ تو

انگشتری دارم که دیوان را سلیمان میکنم

 

یا تو مسلمان نیستی ، یا من مسلمان نیستم

میترسم از حرفی که باید گفت و پنهان میکنم

 

 

 

عبدالجبار کاکایی

 




 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات