با هر كه سخن گفتم در خود گره ای گم بود
چون كرم شبان تابان می تابی و می تابم
بر هر كه
نظر كردم
گریان و
پریشان بود
چون ابر سبک باران میباری و میبارم
من درد محبت
را هرگز
به تو
نسپردم
این عقده ی دیرین را میدانی و میدانم
بر مرثیه
ام بنگر
نقش
رخ خود
بینی
این قصه دیرین را می خوانی و میخوانم
امیر فرخ تجلی