جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
پاداش


شوکران بنفش خورشید را
در جام سپید بیابان ها لحظه لحظه نوشیدم
و در آیینه نفس کشنده سراب
تصویر ترا در هر گام زنده تر یافتم

 
در چشمانم چه تابش ها که نریخت
و در رگهایم چه عطش ها که نشکفت


آمدم تا تو را بویم
و تو زهر دوزخی ات را با نفسم آمیختی
به پاس این همه راهی که آمدم

 
غبار نیلی شب ها را هم می گرفت
و غریو ریگ روان خوبم می ربود
چه رویاها که پاره نشد
و چه نزدیک ها که دور نرفت

 
و من بر رشته صدایی ره سپردم
که پایانش در تو بود

آمدم تا تو را بویم

و تو زهر دوزخی ات را با نفسم آمیختی
به پاس این همه راهی که آمدم

 
دیار من آن سوی بیابان هاست
یادگارش در آغاز سفر همراهم بود
هنگامی که چشمش بر نخستین پرده بنفش نیمروز افتاد
از وحشت غبار شد
و من تنها شدم
چشمک افق ها چه فریب ها که به هنگام نیاویخت
و انگشت شهاب ها چه بیراهه ها که نشانم نداد


 
آمدم تا تو را بویم
و تو گیاه تلخ افسونی
به پاس این همه راهی که آمدم
زهر دوزخی ات را با نفسم آمیختی
به پاس این همه راهی که آمدم

 

 

 

سهراب سپهری . زندگی خواب ها



 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات