حرفهایت طعم باران ، طعم شبدر داشتند
چشم هایت شرم شیرین کبوتر داشتند
می نشستی بر دل و با دل مصیبت داشتم
من که این بودم ، ببین باقی چه در سر داشتند !
میشکفتم گل به گل تا میشنفتم از لبت
نقشه ها هر جا تو بودی نقش قمصر داشتند
عشق در این عصر پر نفرت کلاه تازه ایست
تا که بگذارند برخی ، عده ای برداشتند ...
هرگز از امثال تو خالی نمی شد روزگار
نصف خودکارت اگر آن عده جوهر داشتند
مژگان عباسلو