هوا آن سوی چشمانم بارانیست
سکوتم تحفه رنجی پنهانیست
به شب آغشته می ماند خورشیدم
فراز تپه ای ماهی پیدا نیست
صدایی از درون با من می گوید
شروع فصل بی رحم تنهاییست
پر می زند بر بامم سیاه کلاغ و شب
به ویرانه ها می مانم خانه بی چراغ و تب
می سوزدم می کوبد به در دست سرد باد
جز رفتنت تصویری نمی آورم به یاد
هوا آن سوی چشمانم بارانیست
سکوتم تحفه رنجی پنهانیست
هوا رو پنجه می سایم می بینی
نفس اطراف دستانم پیدا نیست
صدایی از درون با من می گوید
شروع فصل بی رحم تنهاییست
پر می زند بر بامم سیاه کلاغ و شب
به ویرانه ها می مانم خانه بی چراغ و تب
می سوزدم می کوبد به در دست سرد باد
جز رفتنت تصویری نمی آوردم به یاد
احسان حائری