گل
که می گرید غم عریانی اش را می خورد
پیچ
و تاب زخم سرگردانی اش را می خورد
خاک اگر باران نمی بیند گناه ابر چیست ؟
نامسلمان
چوب بی ایمانی اش را می خورد
عشق را از دستبرد بی وفایی دور کن
گرگ
بی شک برّه ی قربانی اش را می خورد
راستی ! بار کج خود را به منزل می برد
آن
که دارد نان بی ایمانی اش را می خورد ؟
وامصیبت ! شیخ راه قبله را گم کرده است
غصه
ی معشوقه ی پنهانی اش را می خورد
اشک بند آمد ولی این سد بی جان نیمه شب
بی
گمان دیواره ی سیمانی اش را می خورد ...
ناصر
حامدی