مثل سابق غزلم ساده و بارانی نیست
هفت قرن است در این مصر فراوانی نیست
به زلیخا بنویسید نیاید بازار
این سفر ، یوسف این قافله کنعانی نیست
حال این ماهیِ افتاده به این برکۀ خشک
حال حبسیه نویسی است که زندانی نیست
چشم قاجار کسی دید و نلرزید دلش
بشنوید از من بی چشم که کرمانی نیست
با لبی تشنه و بی بسمل و چاقوئی کند
ما که رفتیم ولی رسم مسلمانی نیست
عشق رازی ست به اندازه ی آغوش خدا
عشق آن گونه که میدانم و میدانی نیست
حامد عسکری