رفتن که بهانه نمی خواهد ،
یک چمدان می خواهد
از دلخوری هاى
تلنبار شده و
گاهى
حتى دلخوشی هاى انکار شده ...
رفتن که بهانه نمی خواهد ،
وقتى
نخواهى بمانى ،
با چمدان که هیچ ،
بى چمدان هم می روى !
ماندن ...
ماندن اما بهانه مى خواهد ،
دستى گرم ، نگاهى مهربان ، دروغ هاى دوست داشتنى ،
دوستت دارم
هایى که مى شنوى اما باور نمى کنى ،
یک فنجان چاى ، بوى عود ، یک آهنگ مشترک ، خاطرات تلخ و شیرین ...
وقتى بخواهى بمانى ،
حتى اگر چمدانت پر از دلخورى باشد
خالى اش مى کنى و باز هم می مانى ...
می مانى ...
و وقتى بخواهى بمانى
نم
باران را رگبار مى بینى
و
بهانه اش مى کنى براى نرفتنت !
آرى ...
آمدن دلیل مى خواهد
ماندن بهانه ...
و رفتن
هیچکدام !
فروغ فرخزاد