جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
قصه ی لبخند تو


گفتی

 دوستت دارم

 و رفتی ...

            

من حیرت کردم

از دور سایه هایی

 غریب می آمد از جنس دلتنگی

            و اندوه و غربت و تنهایی و شاید عشق  ...


با خود گفتم

هرگز دوستت نخواهم داشت

            گفتم عشق را نمی خواهم

ترسیدم و گریختم ...

رفتم تا پایان هرچه که بود و گم شدم

و این ها ،

پیش از قصه ی لبخند تـــو بود !



مصطفی مستور

 



 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات