گفتی
دوستت دارم
و رفتی ...
من حیرت کردم
از دور سایه هایی
غریب می آمد از
جنس دلتنگی
و اندوه
و غربت و تنهایی و شاید عشق ...
با خود گفتم
هرگز دوستت نخواهم داشت
گفتم عشق را نمی خواهم
ترسیدم و گریختم ...
رفتم تا پایان هرچه که بود و گم شدم
و این ها ،
پیش از قصه ی لبخند تـــو
بود !
مصطفی مستور