باد با رقصیدن از پیراهنت رد می شود
آب سرمست است وقتی از تنت رد می شود
من که دورم از تـــو ،
اما خوش به حال هر نسیم
وقتی از گل های سرخ
دامنت رد می شود
خوش به حال لرزش دستی که با لرزیدن از
مرزهای دکمه ی پیراهنت رد می شود !
خوش به حال گردش سیاره وقتی نیمه شب
از مدار چشم های روشنت رد می شود !
خوش به حال هرم آن بازوی عریانی که گاه
مثل پیچک های باغ از گردنت رد می شود !
من که گفتم "چشم" ، اما خوش به حال هر که
از
"لطفا از این بیشتر نه!"
گفتنت رد می شود !
اصغر عظیمی مهر