جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من

چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من

ور بگویم دل بگردان رو بگرداند ز من

 

روی رنگین را به هر کس می نماید همچو گل

ور بگویم بازپوشان بازپوشاند ز من

 

چشم خود را گفتم آخر یک نظر سیرش ببین

گفت می خواهی مگر تا جوی خون راند ز من

 

او به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شود

کام بستانم از او یا داد بستاند ز من

 

گر چو فرهادم به تلخی جان برآید باک نیست

بس حکایت های شیرین باز می ماند ز من

 

گر چو شمعش پیش میرم بر غمم خندان شود

ور برنجم خاطر نازک برنجاند ز من

 

دوستان جان داده ام بهر دهانش بنگرید

کو به چیزی مختصر چون باز می ماند ز من

 

صبر کن حافظ که گر زین دست باشد درس غم

عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند ز من

 

 

حافظ

 



شاعر : حافظ ,
 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات