جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
غربت

ناگزیر از سفرم ، بی سر و سامان چون «باد»

به «گرفتار رهایی» نتوان گفت آزاد

 

کوچ تا چند ؟! مگر می شود از خویش گریخت

«بال» تنها غم غربت به پرستوها داد

 

آنکه مردم نشناسند تو را ، غربت نیست

غربت آن است که «یاران» ببرندت از یاد

 

عاشقی چیست ؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر ؟!

نه من از قهر تو غمگین ، نه تو از مهرم شاد

 

چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته ای

اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد

 

 

 

فاضل نظری

 



شاعر : فاضل نظری ,
 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات