پشت
کاجستان ، برف.
برف، یک دسته
کلاغ.
جاده یعنی غربت.
باد، آواز،
مسافر، و کمی میل به خواب.
شاخ پیچک و
رسیدن، و حیاط.
من ، و دلتنگ، و
این شیشه خیس.
می نویسم، و فضا.
می نویسم ، و دو
دیوار ، و چندین گنجشک.
یک نفر دلتنگ است.
یک نفر می بافد.
یک نفر می شمرد.
یک نفر می خواند.
زندگی
یعنی : یک سار پرید.
از
چه دلتنگ شدی ؟
دلخوشی
ها کم نیست : مثلا این خورشید،
کودک
پس فردا،
کفتر
آن هفته.
یک نفر دیشب مرد
و هنوز ، نان
گندم خوب است.
و هنوز ، آب می
ریزد پایین ، اسب ها می نوشند.
قطره ها در
جریان،
برف بر دوش سکوت
و زمان روی ستون
فقرات گل یاس .
سهراب سپهری . حجم سبز