میخواهم
و میخواستمت ، تا نفسم بود
میسوختم از حسرت
و عشق تو بسم بود
عشق تو بسم بود ،
که این شعله بیدار
روشنگر شب های
بلند قفسم بود
آن بخت گریزنده
دمی آمد و بگذشت
غم بود ، که
پیوسته نفس در نفسم بود
دست من و آغوش تو
هیهات ، که یک عمر
تنها نفسی با تو
نشستن هوسم بود
بالله که جز یاد
تو گر هیچ کسم هست
حاشا که به عشق
تو ، گر هیچ کسم بود
سیمای مسیحایی
اندوه تو ، ای عشق
در غربت این
مهلکه فریاد رسم بود
لب بسته و پر
سوخته از کوی تو رفتم
رفتم به خدا گر
هوسم بود ، بسم بود
شهریار