دل زود باورم را ، به كرشمه ای ربودی
چو نیاز ما فزون شد، تو به ناز خود فزودی
به هم الفتی گرفتیم ، ولی رمیدی از ما
منو و دل همان كه بودیم وتو آن نه ای كه بودی
من از آن كشم ندامت ، كه ترا نیازمودم
تو چرا زمن گریزی ، كه وفایم آزمودی
ز درون بود خروشم ، ولی از لب خموشم
نه حكایتی شنیدی ، نه شكایتی شنودی
چمن از تو خرم ای اشك روان ، كه جویباری
خجل از تو چشمه ای چشم رهی ، كه زنده رودی
رهی معیری
چو نیاز ما فزون شد، تو به ناز خود فزودی
به هم الفتی گرفتیم ، ولی رمیدی از ما
منو و دل همان كه بودیم وتو آن نه ای كه بودی
من از آن كشم ندامت ، كه ترا نیازمودم
تو چرا زمن گریزی ، كه وفایم آزمودی
ز درون بود خروشم ، ولی از لب خموشم
نه حكایتی شنیدی ، نه شكایتی شنودی
چمن از تو خرم ای اشك روان ، كه جویباری
خجل از تو چشمه ای چشم رهی ، كه زنده رودی
رهی معیری