شاید دگر وصالش در خواب هم نبیند
شاید جمال رویش بر آب هم نبیند
برباد رفته افسوس رویای عشق و مستی
گویی نبوده هرگز عشقی به جان هستی
خاموش گشته بلبل، بی بال و پر کبوتر
جز قصه کو نشانی؛ بر قامت صنوبر
دیگر سراغ فرهاد بر بیستون چه گیری
فرهاد پر کشیده، گویی به بال تیری
کو آن نگاه فرهاد بر عمق جان شیرین
کو یک نشان زعشقش، از آن شرار دیرین
باید به خون نوشت عشق، بر برگهای دفتر
اکنون که خورده تیشه بر گردن کبوتر
؟؟؟