خوش آنکه به عشق تو گرفتار بمیرم
بیدار درین منزل خونخوار بمیرم
زین خوابگه بیخبران زنده برآیم
واقف ز سرا پردهٔ اسرار بمیرم
مستغرق دیدار شده در بر جانان
آسوده ز اقرار و ز انکار بمیرم
در سر هوس ساقی و در دست می لعل
در پای خم و خانهٔ خمار بمیرم
کاری چو به از خدمت معشوقه و می نیست
ساقی مددی کن که درین کار بمیرم
بشتاب و بده یک دو سه ساغر ز پی هم
مپسند که در میکده هشیار بمیرم
خونین جگر و خسته دل و محنت هجران
جانا تو پسندی که چنین زار بمیرم
آن یار به کس رخ ننماید چه توان کرد
بگذار که در حسرت دیدار بمیرم
گفتار خود ای فیض به کردار بیارا
مگذار که در زخرف گفتار بمیرم
فیض کاشانی