دوش از همه شب ها شب جان کاه تری بود
فریاد از
ین شب چه شب بی سحری بود
دور از تو من سوخته تب داشتم ای گل
وز شور تو در
سینه شرار دگری بود
هر سو به تمنای تو تا صبح نگاهم
چون مرغک
طوفان زده ی در به دری بود
چون باد سحرگاه گذشتی و ندیدی
در راه تو
از بوی گل آشفته تری بود
افسوس که پیش تو ندارد هنرم قدر
ای کاش به جای
هنرم سیم و زری بود
محمدرضا شفیعی کدکنی