دوستت دارم پریشان، شانه می خواهی چه کار ؟
دام بگذاری اسیرم ، دانه می خواهی چه کار ؟
تا ابد دور تو می گردم ، بسوزان ! عشق کن !
ای که شاعر سوختی ، پروانه می خواهی چه کار ؟
مـُردم از بس شهر را گشتم ، یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه می خواهی چه کار ؟
مثل من آواره شو، از چار دیواری درآ !
در دل من قصر داری ، خانه می خواهی چه کار ؟
خرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه می خواهی چه کار ؟
شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن!
گریه کن ! پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار ؟
مهدی فرجی