جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
دوباره تنها شدیم
گفتم: «بمان!» و نماندی!

رفتی،

بالای بام آرزوهای من نشستی و پایین نیامدی
!


گفتم
:

نردبان ترانه تنها سه پله دارد
:

سکوت و


            صعودُ


                      سقوط
!


تو صدای مرا نشنیدی


و من


هی بالا رفتم، هی افتادم
!

هی بالا رفتم، هی افتادم
...


تو می دانستی که من از تنهایی و تاریکی می ترسم،


ولی فتیله فانوس نگاهت را پایین کشیدی
!

من بی چراغ دنبال دفترم گشتم،


بی چراغ قلمی پیدا کردم


و بی چراغ از تو نوشتم
!

نوشتم، نوشتم
...

حالا همسایه ها با صدای آواز های من گریه می کنند!
دوستانم نام خود را در دفاترم پیدا می کنند
و می خندند!
عده ای سر بر کتابم می گذارند و رؤیا می بینند!
اما چه فایده؟
هیچکس از من نمی پرسد،
بعد از این همه ترانه بی چراغ
چشمهایت به تاریکی عادت کرده اند؟
همه آمدند، خواندند، سر تکان دادند و رفتند!
حالا،
دوباره این من و ُ
این تاریکی و ُ
این از پی کاغذ و قلم گشتن1

گفتم : « - بمان!» و نماندی!
اما به راستی،
ستاره نیاز و نوازش!
اگر خورشید خیال تو
اینجا و در کنار این دل بی درمان نمی ماند،
این ترانه ها
در تنگنای تنهایی ام زاده می شدند؟

  

یغما گلرویی


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات