منگر چنین به چشمم، ای چشم آهوانه
ترســــم قـــرار و صبـــرم برخیزد از میانه
ترسم به نام بوسه غارت كنم لبت را
با عذر بی قراری ، ایــــن بهترین بهانه
ترسم بسوزد آخـــــر، همراه من تو را نیز
این آتشی كه از شوق در من كشد زبانه
چون شب شود از این دست، اندیشهای مدام است
در بـــــركشیدنت مست، ای خــــواهش شبـــانـــه
ای رجعت جوانی، در نیمه راه عمرم
برشاخه ی خزانم نا گـــــه زده جوانه
ای بخت ناخوش من، شبرنگ سركش من
رام نوازش تــــو، بــــی تیـــــــــغ و تازیانه
ای مرده در وجودم ، با تـو هراس توفان
ای معنی رهایی! ای ساحل! ای كرانه
جانم پراز سرودی است، كز چنگ تو تراود
ای شـــــور ای ترنــــم،ای شـعر ای ترانه
حسین منزوی