نـه فـقـط از تـو اگـر دل
بـكنـم می میرم
سایـه
ات نـیـز بـیـفـتـد به تنـم می میرم
بین جـان من و پیراهن من
فرقی نیـست
هـر
یکی را کـه بـرایـت بـکـنـم می میرم
بـرق چـشمـان تـو از دور
مـرا می گـیـرد
مـن
اگـر دسـت بـه زلفـت بزنم می میرم
بـازی مـاهی و گـربـه است
نظر بـازی مـا
مثل
یک تنگ شبی می شکنم می میرم
روح ِ برخاسته از من ته ِ
این كوچه بایست
بیش
از ایـن دور شوی از بـدنـم می میرم
کاظم بهمنی