تو به تقوای غزل مشکوکی ، من به تردید
تو ایمان دارم !
بیتو
در این شب شاعر مُرده ، آخرین پنجرهی بیدارم !
کوچه آبستن آوازی نیست ! کوچه از ضرب
قدمها خالیست !
من
در این خانهی خواب آلوده ، خسته در تابُ تب دیدارم !
تشنه ام ! تشنه ترین گندم زار ! بر تن
بایر خُشکیده ببار
!
تو
بیا با کف دستی دریا ! من از این کوزه به سر بیزارم !
از شبستان ستون پوسیده ، یک نفر معجزه را
دزدیده !
با
تو بر خاک سیاه محراب ، سروی از نورُ صدا میکارم !
آخرین سنگ صبور جادو ! پاسخ پرسش این
عاشق کو ؟
تو
همه ترجمه ی تردیدی ، من همه زمزمه ی انکارم !
منم از نسل نفس جامانده ، که در این
معرکه تنها مانده
!
دور
آن خاطرهها میچرخم ، بیتو هم حوصله ی پرگارم !
تن تو چلّه ی تابستان است ، لمس تو لمس
خدا انسان است !
من
به سحر تو انالحق گفتم ! من به عشق تو چنین بر دارم !
پیش چشم تو ترانه کم نیست ! با تو این
آینه نامحرم نیست
!
تو
که هستی که در این سرمستی ، با تو تا اوج غزل هشیارم ؟
یغما گلرویی