گر
از تو خبر نیست به دل ،بی خبری هست
ور
دل طلبد ، مستیِ چشم دگری هست
من
پاکتر از برگ گلم ، ورنه تو دانی
هر
گوشه گلی هست ، نسیم سحری هست
زلفان
بلندم شده چون عمر وفایت
آشفته
نسازد اگر ، آشفته سری هست
بیگانه
ام از حرف نگاه و سخن عشق
گر
، دیده بخواهد نگهم را شرری هست
ترسم
ببرم نام ترا ای همه جایی
زیرا
که خدا هست و به آهی اثری هست
می
میچکد از گوشه پیمانه و بینم
از
اشک پر افسون تو هم پاکتری هست
من
کنج قفس خوشترم از دامن صحرا
بیگانه
بدان ورنه مرا بال و پری هست
بر
بال من از دست محبت نخورد سنگ
گر
مرغ لب بام شوم ، رهگذری هست
دل
همچو صدف لب نگشاید دگر ای دوست
تا
خلق ندانند که در آن گهری هست
غم
نیست اگر زنگ دلم اشک نشوید
گر
چشم تری نیست مرا ، شعر تری هست
باکم
نبود ، گر گل عشقم ، شده پر پر
در
سینه دلی هست ، که در آن خبری هست
عرفی
سخن نغز تو پاینده که گفتی :
"تا ریشه در
آب است امید ثمری هست"
هما میرافشار