جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
اما من آن مورم كه همواره به دنبال رسیدن بود

در گوشه ای از آسمان ابری شبیه سایه ی من بود
ابری كه شاید مثل من آماده ی فریاد كردن بود

 
من رهسپار قله و او راهی دره تلاقی مان
پای اجاقی كه هنوزش آتشی از پیش بر تن بود

خسته مباشی پاسخی پژواك سان از سنگ ها آمد
این ابتدای آشنایی مان در آن تاریك و روشن بود

بنشین !‌ نشستم گپ زدیم اما نه از حرفی كه با ما بود
او نیز مثل من زبانش در بیان درد الكن بود

او منتظر تا من بگویم گفتنی های مگویم را
من منتظر تا او بگوید ، وقت اما وقت رفتن بود

گفتم كه لب وا می كنم با خویشتن گفتم ولی بعضی
با دستهای آشنا در من به كار قفل بستن بود

او خیره بر من ، من به او خیره اجاق نیمه جان دیگر
گرمایش از تن رفته و خاكسترش در حال مردن بود

گفتم : خداحافظ كسی پاسخ نداد و آسمان یكسر
پوشیده از ابری شبیه آرزوهای سترون بود

تا قله شاید یك نفس باقی نبود اما غرور من
با چوبدست شرمگینی در مسیر بازگشتن بود

چون ریگی از قله به قعر دره افتادم هزاران بار
اما من آن مورم كه همواره به دنبال رسیدن بود




محمد علی بهمنی


 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات