در آ ؛
که كران را برچیدم ،
خاك زمان رفتم ،
آب "نگر" پاشیدم .
در سفالینه چشم ،
"صدبرگ" نگه بنشاندم ،
بنشستم
.
آیینه شكستم ،
تا سرشار تو من باشم و من .
جامه نهادم .
رشته
گسستم .
زیبایان خندیدند ،
خواب
"چرا" دادمشان ، خوابیدند .
غوكی می جست ،
اندوهش دادم ، و نشست .
در كشت گمان ، هر سبزه لگد كردم .
از هر بیشه ، شوری به سبد كردم .
بوی
تو می آمد ، به صدا نیرو ،
به
روان پر دادم ، آواز "در آ " سر دادم .
پژواك تو می پیچید ، چكه شدم ،
از
بام صدا لغزیدم ، و شنیدم .
یك هیچ ترا دیدم ، و دویدم .
آب تجلی تو نوشیدم ، و دمیدم .
سهراب سپهری . شرق اندوه