جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
بازآ كه چون برگ خزانم

بازآ كه چون برگ خزانم رخِ زردی‌‌ ست
با یاد تو دم ساز دل من دم ِسردی‌ ست

 

گر رو به تو آورده ‌ام از روی نیازی‌‌ست
ور دردسری می‌دهمت از سرِ دردی‌ ست

 

از راهروان سفر عشق درین دشت
گلگونه سرشكیست اگر راهنوردى ست

 

در عرصه اندیشه من با كه توان گفت
سرگشته چه فریادی و خونین چه نبردى ست

 

غمخوار به جز درد و وفادار به جز درد
جز درد كه دانست كه این مرد چه مردی ست

 

از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بی درد ندانی كه چه دردی ست؟

 

چون جام شفق موج زند خون به دل من
با این همه دور از تو مرا چهره زردی ست

 

 

مهرداد اوستا



 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات