خاک نشین ره میخانه ام
خانه
خراب دل دیوانه ام
زان
که به میخانه به جز یار نیست
کشمکش
صفحه و زنّار نیست
هرچه
در آنجاست بُوَد در خروش
جام
مِی و مِی زده و مِی فروش
حسرت
بگذشته و آینده نیست
جز
به ره عشق کسی بنده نیست
ای
که به دام تو اسیرم اسیر
لذت
دیوانگی از من مگیر
بنده
عشقم کن و نامم بده
خاک
رهم ساز و مقامم بده
هما
میرافشار