بی
زارم ازین ساعت دیواری
از
این شب طاقت كُش بیداری
از
دلقك این بازی سر در گم
از
دیدن این صحنه ی تكراری
هر
ثانیه در مغزم، می كوبد
چون
چكش ِبی وقفه ی نجاری
سی
سال به هر حادثه" نه "گفتم
تاوان
پذیرفتن یك " آری"
دلخون
شده از عقده ی ناكامی
ویران
شده ازغارت بسیاری
طاعون
زده ی عشق اهورایی
عبرت
زده ی شور فداكاری
آبادی
من سوخت به ویرانی
سربازی
من رفت به سرداری
ای
كاش كه عقل من و تو كم كم
برخیزد ازین بستر بیماری
عبدالجبار کاکایی