اما دلم به هنگام نوشتن نام تو می لرزد !
نمی دانم چرا
وقتی به عکس سیاه و سفید
این
قاب طاقچه نشین
نگاه می کنم ،
پردۀ
لرزانی از باران و نمک
چهره ی تو را هاشور می زند !
همخانه
ها می پرسند :
این عکس کوچک کدام کبوتر است ،
که در بام تمام ترانه های تو
رد پای پریدنش پیداست ؟
من
نگاهشان می کنم ،
لبخند
می زنم
و می بارم !
حالا
از خودت می پرسم ! عسلبانو !
آیا به یادت مانده آنچه خاک پُشت پای
تو را
در
درگاه بازنگشتن گل کرد ،
آب
سرد کاسه ی سفال بود ،
یا
شوآبه ی گرم نگاهی نگران ؟
پاسخ این سؤال ساده ،
بعد از عبور این همه حادثه در یاد
مانده است ؟
کبوتر باز بردۀ من !
یغما گلرویی