همه برگ و بهار
در سر انگشتان توست
هوای گسترده
در نقره انگشتانت میسوزد
و زلالی چشمه
ساران
از باران و خورشید
سیرآب میشود
***
زیباترین
حرفت را بگو
شکنجهی پنهان سکوتت را آشکار کن
و هراس مدار از آن که بگویند
ترانه یی بی هوده می خوانید .
چرا که ترانه ی ما
ترانه بیهودگی نیستچرا که عشق
حرفی بیهوده نیست
حتی بگذار آفتاب نیز برنیاید
به خاطر فردای ما اگر
بر ماش منتی است؛
چرا که عشق،
خود فرداست
خود همیشه است
***
بیشترین عشق جهان را
به سوی تو میآورم
از معبر فریادها و حماسه ها
چرا که هیچ چیز در کنار من
از تو عظیم تر نبوده است
که قلبت
ظریف و کوچک و عاشق است
ای معشوقی که سرشار از زنانگی هستی
و به جنسیت خود غرهای
به خاطر عشقت
ای صبور !
ای پرستار!
ای مومن!
پیروزی تو میوهی حقیقت توست
رگبارها و برفها را
توفان و آفتاب
آتش بیز را
به تحمل صبر شکستی
باش تا میوه غرورت برسد
ای زنی که صبحانه خورشید در پیراهن توست،
پیروزی عشق نصیب تو باد!
احمد شاملو