تکیه بر جنگل پشت سر، روبروی دریا هستم
آنچنانم که نمی دانم در کجای دنیا هستم
حال دریا آرام و آبی است ، حال جنگل سبز سبز است
من که رنگم را باران شسته است ، در چه حالی آیا هستم ؟
کوچ مرغان را می بینم ، موج ماهی ها را نیز
حیف انسانم و می دانم تا همیشه تنها هستم
وقت دل کندن از دیروز است یا که پیوستن بر امروز
من
ولی در کار جان شستن ، از غبار فردا هستم
صفحه ای ماسه بر می دارم با مداد انگشتانم
می نویسم : من آن دستی که رفت
از دست شما هستم
مرغ و ماهی با هم می خندند ، من به چشمانم می گویم
زندگی را میبینی ؛ بگذار این چنین باشم تا هستم
محمد علی بهمنی