جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
ماها تو سفر کردی و ...

ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی

نه مرغ شب از نالۀ من خفت و نه ماهی

 

شد آه منت بدرقۀ راه و خطا شد

کز بعد مسافر نفرستند سیاهی

 

آهسته که تا کوکبه اشک دل افروز

سازم به قطار از عقب قافله راهی

 

آن لحظه که ریزم چو فلک از مژه کوکب

بیدار کسی نیست که گیرم به گواهی

 

چشمی به رهت دوخته ام باز که شاید

بازآئی و برهانی ام از چشم به راهی

 

دل گرچه مدامم هوس خط تو دارد

لیک از تو خوشم با کرم گاه به گاهی

 

تقدیر الهی چو پی سوختن ماست

ما نیز بسازیم به تقدیر الهی

 

تا خواب عدم کی رسد ای عمر شنیدیم

افسانۀ این بی سر و ته قصۀ واهی

 

 

شهریار



شاعر : شهریار ,
 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات