صف بسته اند پیش تو دیوارها مدام
قد می کشند پشت سرت دارها مدام
جرم تو زندگی ست نفس می کشی زلال
سر می کشند دور و برت مارها مدام
تو میوه داری از همه سو سنگ می خوری
این است سرنوشت ثمردارها مدام
تو راست قامتی و تناور از این سبب
تحریک می شوند تبردارها مدام
آزاد می شوی دگر از بند ها ، اگر
راضی شوی به رسم دغل کارها مدام
آسوده می شوی تو از این فتنه های گنگ
عادت کنی اگر به لجن زارها مدام
اما تو عاشقی ! تو عادت به منجلاب ؟!
اما تو شاعری ! تو تو این عارها مدام ؟!
نه ! نه ! تو سبز و روشن و پربرگ و بر بمان
در حسرت نگاه تبردارها ، مدام ...
کاووس
حسن لی