یک
شعر تازه دارم ، شعری برای دیوار 
شعری
برای بختک ، شعری برای آوار 
تا
این غبار می مرد ، یک بار تا همیشه 
باید
که می نوشتم ، شعری برای رگبار 
این
شهر واره زنده است ،اما بر آن مسلط 
روحی
شبیه چیزی ، چیزی شبیه مردار 
چیزی
شبیه لعنت ، چیزی شبیه نفرین 
چیزی
شبیه نکبت ، چیزی شبیه ادبار 
در
بین خواب و مرداب ، چشم و دهان گشوده است 
گمراهه
های باطل ،
بن
بست های انکار 
تا
مرز بی نهایت ، تصویر خستگی را 
تکرار
می کنند این ، آیینه های بیمار 
عشقت
هوای تازه است ، در این قفس که دارد 
هر
دفعه بوی تعلیق ، هر لحظه رنگ تکرار
از
عشق اگر نگیرم ، جان دوباره ،من نیز 
حل
می شوم در اینان این جرم های بیزار 
بوی
تو دارد این باد ،وز هفت برج و بارو 
خواهد
گذشت تا من ، همچون نسیم عیار
حسین
منزوی



